دینار و درهم را یک یک وزن کردن. مقدار باردینار را پیدا کردن. (از یادداشت مرحوم دهخدا). عیار کردن. تعییر کردن. واکندن. واکن کردن: پدید شد ز فلک مهر چون سبیکۀ زر که هیچ تجربه نتواند آن عیار گرفت. مسعودسعد. نیکان که تو را عیار گیرند بر دست بدانت برگرایند. خاقانی. گفت ای ایبک ترازو را بیار تا که گربه برکشم گیرم عیار. مولوی. به قصد هرچه شوی پست سربلند شوی گرفته ایم عیار بلند و پستیها. صائب. توان ز زخم گرفتن عیار جوهر تیغ ز جوی شیر بود حال کوهکن روشن. صائب (از آنندراج). و رجوع به عیار شود
دینار و درهم را یک یک وزن کردن. مقدار باردینار را پیدا کردن. (از یادداشت مرحوم دهخدا). عیار کردن. تعییر کردن. واکندن. واکن کردن: پدید شد ز فلک مهر چون سبیکۀ زر که هیچ تجربه نتواند آن عیار گرفت. مسعودسعد. نیکان که تو را عیار گیرند بر دست بدانْت برگرایند. خاقانی. گفت ای ایبک ترازو را بیار تا که گربه برکشم گیرم عیار. مولوی. به قصد هرچه شوی پست سربلند شوی گرفته ایم عیار بلند و پستیها. صائب. توان ز زخم گرفتن عیار جوهر تیغ ز جوی شیر بود حال کوهکن روشن. صائب (از آنندراج). و رجوع به عیار شود
در حصار نشستن. در قلعه نشستن. - پس زانو حصار گرفتن، کنایت از گوشه گیری و انتظار: به دل خوشی چون افتادی که هفتاد سال است که ما پس زانو حصار گرفته ایم و از این حدیث هنوز بویی به مشام ما نرسیده است
در حصار نشستن. در قلعه نشستن. - پس زانو حصار گرفتن، کنایت از گوشه گیری و انتظار: به دل خوشی چون افتادی که هفتاد سال است که ما پس زانو حصار گرفته ایم و از این حدیث هنوز بویی به مشام ما نرسیده است
دوری کردن. اعتزال. دوری جستن. انزوا گزیدن. دوری گرفتن: کناره گیر از او کاین سوار تازانست کسی کناره نگیرد سوار تازان را. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 9). گر دوستیت جرم است آن جرم کرده آمد از بهر این نگیرند از دوستان کناره. رفیع مروزی. گفت چرا بت می پرستید و بتان را خدا می دانید و از آفریدگار خویش کناره می گیرید. (قصص الانبیاء ص 133). تقدیر در این میانم انداخت هر چند کناره می گرفتم. سعدی. متوقع که در کنارش گیرم، کناره گرفتم. (گلستان سعدی کلیات چ مصفا ص 92). فخرالدوله از ایشان کناره گرفت و دوری جست. (تاریخ قم ص 8)
دوری کردن. اعتزال. دوری جستن. انزوا گزیدن. دوری گرفتن: کناره گیر از او کاین سوار تازانست کسی کناره نگیرد سوار تازان را. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 9). گر دوستیت جرم است آن جرم کرده آمد از بهر این نگیرند از دوستان کناره. رفیع مروزی. گفت چرا بت می پرستید و بتان را خدا می دانید و از آفریدگار خویش کناره می گیرید. (قصص الانبیاء ص 133). تقدیر در این میانم انداخت هر چند کناره می گرفتم. سعدی. متوقع که در کنارش گیرم، کناره گرفتم. (گلستان سعدی کلیات چ مصفا ص 92). فخرالدوله از ایشان کناره گرفت و دوری جست. (تاریخ قم ص 8)